و روزها ...

ساخت وبلاگ

ماجرا این است که خودم هم نمی‌دانم دیگر که چه می‌خواهم. آیا خودم را انتخاب کنم که می‌رود و تنها مسئول رویاهای خودش است یا همین زندگی پر مناسبت را که مسئولیتش را بر دوشم گذاشته‌اند؟ هیچ نمیدانم راه سعادت و رضایت چیست.هیچ کس را به خود نزدیک نمی‌بینم و فکر می‌کنم در سیاره‌ای دیگر،در حالیکه چشمانم را بسته‌ام با دیگران زندگی می‌کنم. مثل آدم کوری که در میان آدمیان به رفت و آمد و زندگی‌ست مشغولم.درون ذهنم اما تنهایم و با هیچ کس رابطه‌ای ندارم. نمی‌دانم از افسردگی‌ست یا اضطراب اما هیچ احساس قرابتی با آدمها ندارم. زمانم غالبا به بطالت می‌گذرد و انگیزه‌ای برای هیچ فعالیتی ندارم.شاید مُرده‌ام و خودم خبر ندارم.نمی‌دانم...

دچار فاجعه‌ای هستم که از آن بیرون آمدنش سخت شده.گاهی از آرامش و شادی حتی می‌ترسم و به فاجعه‌ام پناه می‌برم. دوست دارم پرنده‌ای بودم که می‌توانستم به آسمان و ابرها پر می‌زدم و تنها نگرانی‌ام بارانی باشد که بی هوا بر سرم می‌ریزد و چه خوشایند است آن زمان رفتن به درون پرهایم و نوک زدن به شاخه‌ای که انتهایش نور است ... 

یادداشتک ۱) در معرض تصمیمی جدی هستم ..

یادداشتک ۲) و روزها که چقدر کش دارند ... 

+  شنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۰| 17:36 | الف.ر  |  |

ساعت دو و پانزده دقيقه ي صبح...
ما را در سایت ساعت دو و پانزده دقيقه ي صبح دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soolaan بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 0:14